پنجشنبه ۲۵ اردیبهشت ۱۴۰۴ - ۱۰:۲۱
یادداشت | حلالمان کن...

حوزه/ تمام لحظات درگیر خاطرات انتخابات بودم. مناظرات لحظه‌ای از چشمانم دور نمی‌شد. تهمت‌ها و پوزخنده‌های مدعیان، روحم را آزار می‌داد. همه‌اش می‌گفتم از همان موقع هم شهید بودی و ما شهید ناشناس. شهدا بلد بودند چگونه زندگی کنند. شهید بودی که صبر بر طعنه‌ها می‌کردی وگرنه چون منی در برابر بی‌انصافی آنان اگر صد مقابل نمی‌گفتم آرام نمی‌شدم.

خبرگزاری حوزه| فاطمه میری‌طایفه‌فرد، نویسنده و پژوهشگر حوزوی در یادداشتی آورده است:

توی دلم رخت می‌شستند. دل توی دلم نبود. دستم به کار نمی‌رفت. عن‌قریب بود زنگ خانه بیاید و مهمان‌ها برسند.

حالی نبود که ژله درست کنم، دو مدل غذا بگذارم. جارویی بزنم. آبروداری کنم پیش مهمان از راه دور آمده. به خودم نهیب می‌زدم که بچه‌های مهمان چه گناهی کرده‌اند که باید تو را ناراحت ببینند. آن‌ها چه فهمی دارند از فقدان، از گم شدن یک رییس‌جمهور در جنگل‌های ورزقان، از این که شاید فردا خبری بیاید و کسی به آرزوی دیرینه‌اش رسیده باشد، شهید شده باشد. کورسوی امیدی که در دلم بود لحظه لحظه داشت خاموش می‌شد.

من بودم و خودم و درد عظیمی که روی شانه‌هایم بود. انکار واقعه، لحظه پر درد و اضطراب، خوف و رجا یقه‌ام را گرفته بود.

تمام لحظات درگیر خاطرات انتخابات بودم. مناظرات لحظه‌ای از چشمانم دور نمی‌شد.

تهمت‌ها و پوزخنده‌های مدعیان، روحم را آزار می‌داد. همه‌اش می‌گفتم از همان موقع هم شهید بودی و ما شهید ناشناس. شهدا بلد بودند چگونه زندگی کنند. شهید بودی که صبر بر طعنه‌ها می‌کردی وگرنه چون منی در برابر بی‌انصافی آنان اگر صد مقابل نمی‌گفتم آرام نمی‌شدم.

خواستم آرام کنم این نفس ناآرام را، پناه بردم به قرآن، یاد صلابت دستانش افتادم که در صحن سازمان ملل قرآن را بالا برد.

صبح بود که بغض من دهن باز کرد و مهمانان بیدار شدند.

هرجور بود خودم را تشییع رساندم، نوجوان‌ها در مسیر، موکب زده بودند. خنده به لب‌های‌شان نمی‌آمد. جمعیت موج می‌زد. یاد تشییع سردار افتادم در همین خیابان، همین حوالی، در جاده جمکران، طریق‌المهدی.

یاد گریه‌های آقای رییسی پشت نماز میت حاج قاسم افتادم، بعد شنیدن «... اللهم إنا لا نعلم منه إلا خیراً...»

میت؟ نه! سردار میت نبود رییسی هم. رفته‌اند گلو تازه کنند برمی‌گردند. من به رجعت بیش از گذشته مومنم.

امام خامنه‌ای این بار این جمله را برای یکی از سربازانش خواند. گوش عالمی تیز بود. مگر بدی دیده‌بودیم؟ باید به خوبی‌اش شهادت می‌دادیم«... اللهم إنا لا نعلم منه إلا خیراً...»

صوت مداحی حاج محمود کریمی داشت نزدیک می‌شد. این یعنی که تا رسیدن بدن مطهر و خسته سید، چیزی نمانده.

خودم را محکم کردم بر روی زمین تا جمعیت تکانم ندهد و بتوانم برای آخرین بار وداع کنم.

صدای گریه جمعیت بلند بود و صدای گریه‌های من با مردم داشت به آسمان می‌رفت. امشب این تن خسته می‌خوابید، استراحت می‌کرد.

زمزمه‌هایی از هر گوشه‌ای می‌آمد. پرتکرار و با ندامت: سید حلالمان کن، قدر تو را ندانستیم.

انتهای پیام

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha